پتانسیل بیبدیل دین
به نام خدا
بر خلاف این گفته که در عصر حاضر هویت دینی، در حال فروپاشی و اضمحلال است به نظر میرسد دین به ویژه اسلام از چنان ظرفیت و پتانسیل معنوی و عقلانی و معرفتی برخوردار است که متمسّکان و متوسّلان و متلبّسان به آن هر چند سوءاستفادهگر، فرصتطلب و متخلف باشند و به نام آن، گفتار و رفتارهایی ناروا داشته باشند، باز هم توده مردم و بدنه جوامع بشری، اعتبار و جاذبههای معارف و سرمایههای جانبخش و امیدآفرین آن را نمیتوانند نادیده بگیرند و آن را کنار بگذارند.
در این عالم و در غوغای آزمون و خطاهای نحلهها، مکاتب، افکار و فرهنگهای گوناگون باز هم معارف و بنمایههای اصیل دین است که میتواند پرسشها و نیازهای فطری و اساسی انسان را پاسخ گفته و او را آرام کند. مجهولات و پرسشهایی در باب آغاز هستی و چگونگی آن، سرانجام هستی و سر نوشت او پس از مرگ و چگونگی و چرایی آن، هویت انسانی و رسالت و مسؤلیتی فراتر از مسؤلیتهای اخلاقی و ارزشهای انسانی متعارف و همگانی و تأثیرگذار در سرنوشت نهایی او.
این قبیل مجهولات و پرسشٰهای اصیل، ریشهدار و آمیخته با جان و هستی انسان را ظاهرا هیچ دانش و معرفت دیگری در قاموس فرهنگ سنتی و مدرن بشری، جز دین و وحی نمیتواند پاسخ گوید.
انسانها و لو ناخودآگاه متوجه این پتانسیل و ظرفیت ادیان الهی و وحیانی به ویژه اسلام از نظر من، هستند. ظاهرا شیاطین فرصتطلب نیز متوجهاند که در یک فضای پرابهام و تیره و تردید، توان و امکان تصمیمگیری عاقلانه و ثمربخش، کمتر فراهم میشود و از این رو، سعی در حفظ، گسترش و تقویت چنان فضاهایی دارند.
ذهنهایی انباشته از شک و شبهه و تردیدها. از سویی دیگر تعبیر و تفسیر و برداشتهای نادرست، ضدعقلی و ضدفطرت سالم انسانی از دین و معارف و احکام آن، مسأله را پیچیدهتر، ابهام و تردیدها را بیشتر و نتیجهگیری را سختتر میکند و مجال اندیشه صحیح و انتخاب شایستهتر را از انسان میگیرد.
به باور من اگر این دو جهت تأمین شود یعنی اولا ذهنی خالی از پیشداوری و قضاوت داشته باشد و ثانیا به برداشتی منطقی و مطابق با فطرت و عقلانیت از دین به ویژه اسلام رسیده باشد، سریعا جذب میشود چرا که نیازهای اساسی و اصیل فکری و روحیاش برطرف میشود و هیچگونه ضرر و آسیب جانبی هم متوجه او نمیگردد و انسان با رغبت و احساسِ نیاز درونی و حقیقی خود، پذیرای دین میشود. نه تنها چیزی را از دست نمیدهد بلکه چیزهایی به دست میآورد که جای دیگر پیدا نمیکند. چرا که علم و فلسفه و عرفانِ جدا و بریده از دین و وحی، پرسشهای اساسی او را نمیتواند پاسخ گوید و نیازهای اصیل و ماندگار و حقیقی او را نمیتواند بر طرف نماید.